دور تا دور ساحل را باز بینی کردم که مبادا سوراخی در دیوار ها به وجود امده باشد در فواصل نزدیک بر روی هر دیوار سوسک مار های بزرگی را برای نگهبانی قرار داده بودم اینجای تعجب دارد که کسی توانسته وارد ساحل بشود و در ساحل اشغال بریزد اما یک دلیل ترسناک میتواند داشته باشد ان هم چیزی نیس جز موش های ساحلی !!!
موش های ساحلی جانوران کثیف و واقعا حال بهم زنی هستند سال پیش یکیشان را دیدم ولی انقدر با جارو دنبالش کردم که خودش دمش را گذاشت روی کولش و رفت اما اندفعه فرق می کند اشغال ها نشان می دهد بیشتر از یکی هستند و جایِ ترسناکش هم این هست که ان ها وقتی دسته جمعی به یک ساحل حمله می کنند تا صاحبش رابیرون نکنند و ساحل را تصاحب نکنند بیخیال نمی شوند!
(روز بعد)وقتی از خواب بلند شدم صحنه ی عجیبی دیدم انگار در ساحل یک کامیون اشغال خالی کرده باشند تمام پرنده ها و موجودات زنده ای که در این ساحل هستند درحال جمع اوری وسایلشان و فرار از ساحل هستند بنابراین درنگ نکرده و یکی از پر های سیمرغ را اتش زدم چندساعتی صبر کردم و در نهایت سیمرغ امد
هن هن کنان درباره ی اینکه راه را گم کرده است و اسمان ترافیک شده و اینکه ساحل تو اصلا قابل تشخیص نیست صحبت کرد !!!!دست اخر هم ازمن یک گالون اب درخواست کرد خب حق هم داشت با ان هیکل که با دو قطره اب تشنگیش از بین نمی رود !!!!
سیمرغ به اطراف نگاه کرد موش ها ارام ارام اشغال ها را از زیر زمین به ساحل می اورند کمی فکر کرد و باز هم فکر کرد و در نهایت بهم پیشنهاد داد تنها راه حل این است که به بازار سیاهی بروم و چند عدد گربه بخرم اما مواظب باشم که گربه حیوانی بسیار خطرناک هست و پر کشید و از ساحل رفت البته حالت استفراغ شدید هم داشت اصلا همان بهتر که رفت!
. بازار در زیر اسمان تاریکی بود و با هزاران نور ومشعل روشن شده بود در اطرافم هزاران وسیله که در سرزمین تاریکی ساخته در این بازار مرزی در حال فروش بود.
در بازار سیاه حیوانات و گیاهان عجیب و غریبی دیدم حیوانی که اسمش سگ بود به من نگاه می کرد و هی از خوبی های خودش برایم می گفت که اگر او را از شر صاحب بداخلاقش نجات بدهم می تواند نگهبان خوبی برایم باشد اما من سگ نمی خواستم و دنبال گربه بودم ولی از سگ هم خوشم امده بود سگ بسیار جوان هیکلی و باجنمی بود وقیمتش هم انچنان گران نبود با خودم فکر کردم که بهتر است برای محافظت از خودم در بیرون ساحل این سگ را بخرم !
حیوان ارام در کنار یا پشت من به سویم می امد و هی از قدرت و توانایی هاش برای صحبت می کرد از رشادت هایش و خیلی چیز های دیگه من هم بنابر ان ادرسی که گرفته بودم باید تا ته بازار که خیلی هم طولانی هست بروم و وقت زیادی هم داشتم تا به خزعبلاتش گوش بدهم تا به مغازه گربه فروشی برسم
به اخر بازار رسیدیم سگ تا دید دارم به مغازه گربه ها وارد می شوم قیافه غمگینی به خود گرفت و بهم گفت نگو که می خوای این گربه ها رو هم بخری و با حالت بسیار التماسانه خواهش می کرد که این کار را نکنم و من هم موضوع را برایش تعریف کردم و ان هم قبول کرد اما ازم قول گرفت وقتی کارم با گربه ها تمام شد ساحل را به دو قسمت تقسیم کنم نصفش واسه گربها و نصف دیگه اش هم واسه اون من هم به ناچار قبول کردم کل راه برگشت تا ساحل را با حالت خشونت واری به گربه ها نگاه می کرد اما گرب ها اصلا به او محل نمی گذاشتند .
گربه ها را که در ساحل رها کرده بودم تمام موش ها فرار کردند و مدت زیادی را صرف جمع اوری اشغال ها کردم بعدش هم طبق قولم ساحل را با توری به دو بخش تقسیم کردم تا گربه ها و سگ از هم جدا باشند .
- ۹۶/۱۰/۰۷